سلام مادر ؛
شانه هایت کجاست ؟
گریه دارم مادر ، گریه دارم
هوای چشمانم طوفانی شده
منتظر گرمی دشت شانه های توست
برای باریدن !
می خواهم فریاد بزنم مادر
فریاد
می دانی ؟
مادربزرگ حالش خراب است
گویی ذره ذره ی وجودم زیر بارش سنگین تگرگی خاکستری رنگ له شدند
و من ،
در التهاب و دیوانگی
همه می گویند :
مادر بزرگ به زودی غزل خداحافظی را می سراید
اما یک چیز تسکینم می دهد
مادر بزرگ من شاعر باران است
و برای سرودن غزلهایش
همیشه باران را بهانه دارد
امروز از عمق وجودم
به خدا
به آن خدای سفید و سبز و صورتی
به آن خدای خوشبو و خوش عطر
به آنکه در بال پروانه ها خانه دارد
به آنکه لابه لای گلبرگهای صورتی رنگ گلهای محمدی مهمانی عطر و اشک و عشق میگیرد
به آنکه . . .
به آنکه به مهمانی لانه ی مورچه ها ی سیاه و قرمز می رود
و با آنها یک فنجان آفتاب می نوشد
به آنکه تمام زیبایی های دنیا را خلق کرده است
می گویم :
خدایا باران نفرست
تا بارانی نشوم
من امروز بعد از مادر؛ کویر را دوست دارم
تشنگی می خواهم ، عطش را می پرستم
نبار ای باران نبار
من فقط مادر را می خواهم و آفتاب سوزان را و مادر بزرگ را
من اصلا دوست ندارم مادر بزرگ حس غزل سرودن داشته باشد
نبار ای باران نبار؛
خدایا
صدای این کرکس ترین پرنده را بشنو،
صدای این خارترین علف را،
این ناموزون ترین ترانه ، این بدترین بنده صدایت می زند
باران نمی خواهم ؛
خدایا
به حق بارانی که از چشمانم سرازیر کردی
سلام من را به باران برسان
و بگو
کمی صبر کند
کمی مهلتم دهد
یک سبد کوچک ، فقط یک سبد لحظه به من ببخشد
من امروز خود بارانی ام ،
باران نمی خواهم ؛
.
.
.
آنقدر بوسیدمش تا خسته شد
خسته از بوسیدن پیوسته شد
خواست لب را بر شکایت وا کند
لب نهادم بر لبش تا بسته شد
من هیچی نیستم! نه از خاکم ، نه از بادم ،
نه در بندم ، نه آزادم .
نه من لیلاترین مجنون ، نه شیرینم ، نه فرهادم .
نه از آتش ، نه از برگم ، نه از کوهم ، نه از سنگم .
فقط مثل تو غمگینم ، فقط مثل تو دلتنگم
شاید فرداها دیر باشد .......
بدون شرح | |
از کتاب سنن النبی نوشته علامه سید محمد حسین طباطبایی ( از این کتاب تعداد 6000 نسخه در یکی از بزرگترین و معتبرترین صنایع ایران به مناسبت سال پیامبر پخش شده است .) رسول خدا به زنان سلام می کرد و آنان نیز پاسخ می گفتند و امیرالمومنین نیز به زنان سلام می کرد ولی کراهت داشت به زنان جوان سلام کند و می فرمود : می ترسم از آهنگ صدای آنها خوشم آید ،آنگاه زیان این کار بیش از اجری که در نظر دارم بر من وارد شود. حضرت رضا فرمود سه چیز از سنت پیامبران است :عطر زدن ، زدودن موهای زاید بدن و آمیزش زیاد با همسران. رسول خدا فرمود :روشنی چشم من در نماز ،و لذتم در زنان قرار داده شده است . حضرت رضا می فرمود : خداوند شب را و نیز زنان را مایه آرامش قرار داده. و از سنت است در شب ازدواج کردن و طعام دادن. رسول خدا فرمود : ابراهیم خلیل مردی غیرتمند بود و من از او غیرتمند ترم !! بکربن محمد گوید : از امام صادق درباره ازدواج موقت پرسیدم ،فرمود : من دوست ندارم مسلمانی بمیرد در حالیکه سنتی از رسول خدا مانده باشد و او بدان عمل نکرده باشد. ابوقلابه گوید : رسول خدا هرگاه با زن باره ازدواج می کرد هفت روز نزد او می ماند و هر گاه با زن بیوه ازدواج می کرد سه روز نزد او می ماند. رسول خدا فرمود : هر بازی و سرگرگرمی باطل و ناروا ست مگر سه بازی : تیر اندازی ،تعلیم اسب و بازی و شوخی با همسر که از سنت است . رسول خدا فرمود : ختنه برای مردان سنت است و برای زنان کرامت !!! امام صادق فرمود : از سنت است که شخص را به نام پدرش (یا به نام پسرش )کنیه بگذارند. از رسول خدا روایت است که چون می خواست با بانویی ازدواج کند ،زنی را نزد او می فرستاد و به او می فرمود : صفحه گردن او را بو کن،زیرا اگر بوی گردنش پاکیزه بود عرق بدنش نیز پاکیزه خواهد بود...0 امام صادق فرمود : رسول خدا چون دهه آخر ماه رمضان می شد در مسجد اعتکاف می کرد ..... یکی گفت : از زنان نیز کناره می گرفت ؟ فرمود: نه، از زنان کناره نمی گرفت. رسول خدا هرگاه می خواست در جنگی شرکت کند زنان را بر گرد خود جمع می کرد و با آنان مشورت می کرد آنگاه هرچه می گفتند بر خلاف آن عمل می کرد!!!! |
چه سکوتی ست
دنیایم خالی شده
از رنگ ها
از صداها
از نگاهها
درست بگویم از آدمها
توان مقابله برایم نمانده
پاروها را رها کرده ام
و تن به جریان این آب کدر داده ام
تا مرا به هر کجا که میخواهد ببرد
آری !
دیگر آموخته ام که هیچ چیز در این دنیا تغییر نخواهد کرد
و ما چه ساده ایم که فکر میکنیم میتوانیم دنیا را عوض کنیم
چه ساده ایم که گمان میکنیم تفاوتی در آدمها هست
چه ساده ایم که گمان میکنیم خوبی و بدی با هم فرق دارند !
آری !
آموخته ام که باید همان باشم که از من ساخته اند
برایم تفاوتی ندارد
سیاهی شب
و روشنایی روز .
برایم تفاوتی ندارد
سوز و سرمای زمستان
با ماسه های داغ ساحل در ظهر یک روز تابستانی
همه چیز برایم یکسان است
گریزی نیست
گریزی نیست از تسلیم روزگار شدن
دل خوش سیری چند ؟
دل خوش سیری چند ؟
دل خوش سیری چند؟