-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 15:12
دیگربه خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری دیگر در خیالم آمدنت آنقدر گنگ است که نمی بینمت سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند اما حتی باز در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 10:55
من هستم... تو هستی.. من لبخند میزنم.. تو..رو موهای مشکی ام.. با آبرنگ.. گل شقایق نقاشی میکنی.. من زیبا میشوم.. تو غرق در من میشوی.. من مهربان میشوم.. تو مهربانی میکنی.. من از خواب می پرم... تو نیست میشوی... من هراسان میشوم.. تو گم میشوی... تو غبار میشوی... و من.. باز چشم هایم را میبندم.. شاید تو پیدا شوی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 10:54
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم . تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 10:09
می خوام راجع به این جنین که در وجودم هست بنویسیم . فکر می کنم الان ۳ هفته باشه . اندازه اش حتی به ۱ سانت هم نمی ره . ۷ - ۸ میلی متر باید باشه . الان قلبش داره تشکیل می شه . وقتی بهش فکر می منم احساس مادر شدن وجودم رو فرا می گیره . و لی نمی دونم ادامه بدم یا نه ؟ مشکلات الان رو که کنار بگذاریم . از آینده می ترسم . می...
-
مادر می شوم
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 09:51
حال عجیبی دارم . نمی دانم شادم یا غمگین . تا دیروز شاد بودم . وقتی به آن موجود کوچولویی که داره تو وجودم رشد می کنه فکر می کردم خوشحال بودم . ولی هر چی بیشتر می گذره بیشتر غم وجودمو فرا می گیره . همه دردهای من درد بی مادری . اگر مادرم بود اینقدر نگران نبودم . کسی بود که مراقبم باشه . الانم شاید اطرافیان بخوان بهم برسن...
-
مرگ من
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 12:21
یکی از سرگرمیهای کمی عجیب و غریب من در زندگی ،این است که نحوه مرگ و مراسم های بعد از آن را برای خودم طرح ریزی کنم ،آنقدر از این کار لذت می برم که نگو !! به سناریو آن خیلی فکر می کنم ، گاهی صحنه ای را کم یا زیاد می کنم ، موسیقی متن را عوض می کنم یا ترتیب صحنه ها را ... الان به طور مستقیم به خودکشی فکر نمی کنم [البته به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 فروردینماه سال 1386 15:19
ای کاش برای آخرین بار دستان تو را در دستم لمس می کردم ای کاش یک بار دیگر در چشمان همچون دریایت نگاه می کردم ای کاش برای آخرین بار حس تو را در مورد خود می دانستم ای کاش برای اولین بار سر روی شانه های پر مهرت می گذشتم ای کاش در کنارم می ماندی و مرا تنها نمی گذاشتی
-
روز مرگ من نزدیک است .
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 16:17
وقتی که خورشید به پیشواز شب می رود و کوچه از آخرین عابر تهی می شود ، من با کوله باری از غم و درد می روم و تو را با تمام خاطرات دیرین در میان کوچه های ساکت شب تنها میگذارم اما بدان نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می تپد روزهایم را چون رویایی بی معنا به دیوار نیستی کوبیده ام نمیدانستم که جسد خونینشان را باید در قلبم دفن کنم...
-
درد های من
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 09:47
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در آورم نعره نیستند تا ز نای جان براورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که کفشهایشان درد می کند جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه ی ساده...
-
من چه کنم ؟
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 09:14
چه سکوتی ست دنیایم خالی شده از رنگ ها از صداها از نگاهها درست بگویم از آدمها توان مقابله برایم نمانده پاروها را رها کرده ام و تن به جریان این آب کدر داده ام تا مرا به هر کجا که میخواهد ببرد آری ! دیگر آموخته ام که هیچ چیز در این دنیا تغییر نخواهد کرد و ما چه ساده ایم که فکر میکنیم میتوانیم دنیا را عوض کنیم چه ساده ایم...
-
مادر بزرگ
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 14:43
الان پنج روز که مادر بزرگ پیش ما نیست . اونم رفت . رفت پیش مادرم . پیش پدرم . خدا رحمتش کنه. حس تنهایی غریبی دارم . از روزی که مادرمو از دست دادم وجود مادر بزرگ کمی آرومم می کرد . درست که ازش خیلی دور بودم و نمی دیدمش ولی همین که می دونستم هست و خیلی دوستم داره بهم دلگرمی می داد . حالا دیگه اونم نیست . از وقتی مارد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 14:32
من ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره اگه زندگی همینه،آره من عاشق مرگم می خوام از شاخه بیفته،دونه آخر برگم زندگی مثه یه داسه،آدما مثل درختن ظریفاشون زود میمیرن،دیرتراونا که سختن این دیگه دست آدم...
-
سیاهچاله
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 14:26
لحظه هایی بر من گذشت که انگار قرنها در آن زندگی کرده ام ... عمق تجربه در آن لحظات آنقدر زیاد بود که کلمه ای جز سیاه چاله برای آن نمی یابم...
-
فرشته یک کودک
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 09:16
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از پرسید :" می گویند که فردا شما مرا به زمین می فرستید ؛ اما من به این کوچکی و بدون هـــــیچ کمکی چگونه می توانم برای زند گی به آنجا بروم؟ " خداوند پاسخ داد :" از میان بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد ." اما کودک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 16:52
در تب وتاب گیروداری دیگر مانده ام .زمانش را به یاد ندارم یک روز یک ماه ...اصلا هیچی به خاطر ندارم فقط میدانم چندی است که میان بازوان مردی که میتواند تمام جهان را در آغوش بگیرد حبس شده ام .له شده ام ومیخواهم بگریزم .خودم راخلاص کنم ورها شوم وکوی به کوی بروم .نفس بکشم .شعر بخوانم وبی واهمه از مردی لاغر ولی باهیبت فریاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 14:15
قیزیل گول اولمایایدی سارالیب سولمایایدی بیر آیریلیق بیر اولوم هیچ بیری اولمایایدی
-
پدر
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 08:32
پدرم دیده بسویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گــــران اســــت هنوز آنقدر مهر و وفا بر همگان کــردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا نا گه ز یکدیگر نمانیم . خیلی دلم برای پدرم تنگ شده الان یک هفته است که از پیش ما رفته . کاش حداقل مادرم زنده بود تا سر روی دامنش میذاشتم و هاهای گریه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 14:35
سخن از گرمی دست من و توست که چه محتاج تر از دیروز است چه محتاج تر از دیروز است محتاج تر از دیروز است محتاج تر از دیروز است
-
سرخ جامه ای که منم
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 09:07
شکم هفت کوه پاره شد زهدان چهار دریا سترون لبان درختان بنفش ماند و ریشه های دیوانه در زیر خاک خود را از اسارت هم رها کردند پرده ی گوش سنگ پاره شد درختان دیوانه کر شدند انسان جائی برای تدفین جسم خویش نمی یابد. انسان جائی برای تدفین خویش نمی یابد. لباس تن من در خیاط خانه کدام آسمان دوخته شد چه تنگ است چه تنگ است چه تنگ...
-
بازی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 14:47
بازی . . . اول ؛ نوبت تو بود آن روز عصر نزدیک غروب ؛ سرت را به دیوارگلی کلبه گذاشتی چشمانت را بستی و شروع کردی به شماره کردن ؛ ۱۰ ۲۰ ۳۰ . . . دلم نمی آمد سر در گمی ات را ببینم اصلا طاقتش را نداشتم رفتم کمی آن طرف تر پشت درخت توت ایستادم و دستانم را دور درخت حلقه کردم تا به راحتی ببینی شان . . . ۹۰ ۱۰۰ سرت را از دیوار...
-
هر چه کنی به خود کنی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 14:10
من آدم بدی نیستم . یعنی دوست ندارم باشم .همیشه دوست دارم به دیگران کمک کنم .بعضی ها معتقدند چنانچه بخواهی به دیگران ضربه وارد کنی به همان نسبت ضربه می خوری .یعنی هر چه کنی به خود کنی . یه نفر هست که بد جور کارش گیر منه .منم داشتم کارشو انجام میدادم ولی کاری کرد که حالم گرفته شد . خیلی ناراحت شدم .حالا موندم کارشو...
-
انیشتین
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 08:48
- اوه . سلام دوست عزیز . انشتین . خیلی وقته ندیدمت . چطوری دوست من ؟ چی هنوزم داری مسئله حل می کنی ؟ چی گفتی :E=MC^2 شده. جدا . از کی ؟ از قوانین نسبیت چه خبر ؟ ----- می دونین چی انیشتن ضریب هوشی بالایی داشت . اما خیلی از ایرانی ها از نظر ضریب هوشی کمتر از اون نیستن . مشکل ایرانیا فقط تنبلی . اگه یه کم پشتکار تو وجود...
-
وبلاگ نویسی
شنبه 23 دیماه سال 1385 11:50
وبلاک نویسی هم شد کار . یه سری آدرم بیکار اومدت سایتهایی برای طراحی وبلاگ واسه آدمای بیکار زدن که بیکارایی مث ما بیان وبلاگ درست کنن . و یه سری بیکار دیگه بیان وبلاگ مارو بخونن . اینا همش از بیکاری . اگه اینقد بیکار تو جامعه نداشتیم اینهمه هم وبلاگ نداشتیم . عیب نداری بیکاری هم خودش یه جور کار . امان از دست بیکاری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 15:51
بیا بدویم . بیا بریم خونمون . خودتیــــــــــــــــــــــا . بیا بریم یه جای دور . جایی که هیشکی نباشه جز من و تو . دلم برای درس خوندن تنگ شده . من مامانمو می خواااااااااااااااااااام. می خوام برم پیش مامانم تو آسمونا . آخه مگه من چه گناهی کردم ؟ چرا دوسم نداری ؟ جونمی ، عمرمی ، عشقمی یه کمی دوسم داشته باش . خسته شدم...
-
مونالیزا
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 13:18
محققان دانشگاه ایلینیوز این نرم افزاری تهیه کرده اند که با مشاه هده تصاویر عواطف و احساسات آنها را تشخیص می دهد . این کار را بامقایسه چهره ای که به عنوان خنثی در نظر گرفته می شود انجام می دهد . بررسی های رایانه ای نشان می دهد تابلو مونالیزا در حال لبخند زدن است . این برنامه انحنای لب ها و چین و چروک دور چشم را مورد...
-
گربه های دیوونه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 10:32
-
دیوونه زنجیری
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 10:30
سلام . منم دیوونه زنجیری . آره منم یه دیوونه . مث همه دیوونه های دیگه .البته نه مث دیوونه های دیگه بلکه یه کم بدتر . یه دیوونه که هم خود آزاری داره هم همسر آزاری . خودم که دیوونه ام . ولی بیچاره همسرم چی از دست من می کشه ؟ بعضی وقتها دلم می خواد یه کارایی بکنم ولی به زور جلوی خودمو می گیرم . و در مواقع کمی هم نمی تونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 10:10
تن من مث کویره تن تو مث تگرگ وقتی تو پیشم هستی و وجودت در پهنه تن کویریم عرق می کند . ترکهای تنم با حضو تو خوب می شود . پس بمان
-
سفر
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 09:44
می خواهم با انگشتانت به موهایم سفر کنی . می خواهم با نگاهم به عمق سیاهی چشمانت سفر کنم . می خواهم با دستانت به صحنه پیکر سردم سفر کنی . می خواهم هر دو با هم به قله های خوشبختی سفر کنیم ای محبوب من
-
.......
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 11:05
دیروز: -دوستت دارم . - منم دوستت دارم عزیزم . امروز: -خیلی دوستت دارم عزیزم . -من بیشتر دوستت دارم . -نه من خیلی بیشتر ... فردا: - دوستت دارم . ..دوستم داری؟ -آره عزیزم. . . . . و این گفتگوی روزمره ماست .من و محبوبم