کسی درد خندیدنم را نفهمید "
و از ریشه پوسیدنم را نفهمید
همان اول راه او از من جدا شد
که به بیراهه پیچیدنم را نفهمید
زمین و زمان پشت سر میزد اما
کسی بر زمین خوردنم را نفهمید
چنان نرم و آهسته در خود شکستم
که حتی ترک خوردنم را هم نفهمید
یکی از سرگرمیهای کمی عجیب و غریب من در زندگی ،این است که نحوه مرگ و مراسم های بعد از آن را برای خودم طرح ریزی کنم ،آنقدر از این کار لذت می برم که نگو !! به سناریو آن خیلی فکر می کنم ، گاهی صحنه ای را کم یا زیاد می کنم ، موسیقی متن را عوض می کنم یا ترتیب صحنه ها را ...
الان به طور مستقیم به خودکشی فکر نمی کنم [البته به نظرم راه حل جالبی است برای پایان زندگی . در هر صورت از مردن در نود و بوقی سال یا مردن در تصادف (که البته بعد از خودکشی بهترین نوع مرگ است ) بهتر است.]
اولین چیزی که به آن فکر کرده ام این است که دیگران چطور از مرگ من آگاه خواهند شد ؟ این صحنه را خیلی باز نویسی کردم و هنوز هم به نتیجه قاطعی نرسیدم .دوست دارم مرگم نزدیکیهای غروب باشد ،گرگ و میش غروب!!!
چیزی که اصلا دوست ندارم این است که پیکره ام بخصوص صورتم آسیب زیادی دیده باشد ،حداکثر یک کبودی یا جای زخم ،ترجیحا روی پیشانی !
پائیز را برای مرگ ترجیح می دهم ،شاید چون تصویر من از مرگ گره خورده به تصویر های مرگ مادرم باشد در پائیز ۸۳ ،شاید هم نه !! در هر صورت دوست ندارم که مراسم به خاک سپاری خیلی شلوغی داشته باشم ،،دوست ندارم که قبرکن ها خاک رویم بریزند و دوست دارم که نم باران،یا حتی باران شدیدی بیاید.دوست ندارم صدای جیغ و داد بیاید.
می خواهم که مراسم در هیچکدام از محلهای رسمی مثل مسجد ،رستوران و...نباشد ،اصلا از مراسم زمان دار و مشخص و با پذیرایی های معمول خوشم نمی آید.بیشتر ترجیح می دهم که خانه ام محل جمع شدن کسانی باشد که دوست دارند در این موقعیت کنار هم باشند .
چند آهنگ هم هست که دوست دارم پخش شود .
و خانه نیمه تاریک را ترجیح می دهم ، عاشق شمع هستم ،هرکجا که باشد ،خانه ،قبرستان ،...
به آن فکر می کنم ،جزئیاتش برایم جالب است ،با خودم می گویم ،تو که دیگر نیستی ،این به سلیقه بازماندگان بستگی دارد.اما این موضوع برایم کشش خاصی دارد.مثل یک معاشقه کوتاه با زنده بودن الانیم ، با کلماتی بی ربط که در میانه راه باید از آن بازگشت...