کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

دیگربه خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری
دیگر در خیالم آمدنت آنقدر گنگ است که نمی بینمت
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
اما حتی باز در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند
حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند
می خواهمت هنوز
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تورا از کوچه های اندیشه ام بشوید
و این ها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است
 
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم دلتنگت شده ام
به همین  سادگی