کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

سرخ جامه ای که منم

شکم هفت کوه پاره شد
زهدان چهار دریا سترون
لبان درختان
بنفش ماند
و ریشه های دیوانه
در زیر خاک
خود را از اسارت هم
رها کردند
پرده ی گوش سنگ
پاره شد
درختان دیوانه کر شدند
انسان جائی
برای تدفین جسم خویش
نمی یابد.
انسان جائی
برای تدفین خویش
نمی یابد.
لباس تن من
در خیاط خانه کدام آسمان
دوخته شد
چه تنگ است
چه تنگ است
چه تنگ است
تنفس عشق
در این لباس چه سخت است
چرا پوست مرا
کوچکتر از روحم بافتی؟
چرا برای اْقیانوس قلبم
خط پایای نکشیدی
چرا شهوت کوه را
مهار کردی
امّا مرا تشنه عشق زائیدی
وقتی که ماه قاعده شد
و قطره های خون
بر زبان درخشنده ی آبشارها چکید
مردان خشمگین
در غاری جمع شدند
تا منشور ابدی ناموس را
بنویسند
چرا گوش هایم
آنقدر حساس نبود
تا صدایشان را بشنوم؟
پوست بالشم هر شب
با اصوات کْهن
پاره میشود و
در خوابهایم پیامبری
با صورت بزک کرده
به دنبال پسران چهارده ساله می دود
و پردهُ پنجره اش
شیشه ی سُرخابی زنی ست
که می خواست قدیسه بماند
اطاق افیون
اطاق افیون
بر منقل های عشرت
خم شده اند مردانی که
شیرازه ی عشق را
پاشیده می خواهند
زنان ،
گره قالی های نیمه بافته را
از خشم با دندان میجوند
خانه در دود غوطه ور است
خانه از دود به خود می پیچد
مردان کوچک
در کنج حیاط
به مرغان زنده
تجاوز می کنند
وضو می گیرند
و نمازشان را
بر شلیته ی سرخ فاحشه ها میخوانند
من از پنجره ام می بینم
من در خوابهایم میبینم
من می دانم
از آلت تناسلی دیوها
تا بکارت آن فرشته ای
که هنوز در خواب است
راه درازی نیست
قرآن بخوانید
قرآن بخوانید
بر مزار عشق
بر مزار انسان
وقتی دختر نُه ساله
در حجله آموزش شهوت می بیند
مرد پیر دعائی می خواند
بر آلت خویش فوت میکند
و نطفه مرگ
شب را تاریکتر می سازد
در خواب گاههای شیخان عرب
خواهران کوچک من
هم کنیزند
و هم ، همخوابه
اسکندر گجسته
دست در دست رکسانه
از کوچه های شهر شوش
با افتخار میگذرد
خواهرانم را نفروشید
ما گرسنه عدالت بودیم
فقط همبن!
لباس تا کرده مادرانم
در صندوق خانه های قدیمی
هنوز منتظر عشق اند
مردان حجره های مقدس
در تاریکی جلق میزنند
و سپس در روشنائی
توبه میکنند
توبه میکنند
توبه میکنند

قرآن بخوانید
قرآن بخوانید
بر مزار شرف
بر قبورعاشقان قدیمی.

النگوی طلایی زنان بیوه
در صندوقچه ی شیخ چه میکند؟
بوی تریاک می آید
بوی تریاک می آید
کودک گرسنه ای
که شیشه ی دوایش
در بازار حُقـّه معامله میشود
در خواب می میرد
دختران کوچک کال
گس،
نارس ،
در رختخواب شیخ
از ترس
به خود می شاشند
در آسمان شهر
داس سرخی تاب میخورد
و روُیت ران سپید مقدس
غسل را بر همه ی مردان
واجب می سازد.

قرآن بخوانید
بر مزار عشق
بر مزار شرف.

تصویر داروین
زیر نشیمن گاه شیخ چه میکند؟
اسکناسهایی که بوی نفت می دهند
لای پستان زن قاضی شرع
از چه خبر میدهد؟
در پشه بند مقدس
هر شب
همه به هم
تجاوز می کنند
و هر صبح
با آب نطفه ی یکدیگر
وضو میگیرند.

کاش پوست تن من
به وسعت روحم بود
کاش پوست تن من
به وسعت روحم بود.

این خدایی که آیه هایش
بر دوایر شهوت میچرخند
در کدام آسمان پنهان شده
که با چشمان بسته
پیامبر میگزیند
این خدایی
که به سوی تن من
سنگ می اندازد
چرا هر شب
خواب پستانهای مرا می بیند؟
چرا مغز پیامبرانش را
از اندیشه ی جسم من
رها نمی سازد؟
در کوچه های لجن
نئون ها بی رونقند
خواهران کوچکم را
به شیخان عرب مفروشید
ای جانیان مستعرب
عبایتان بوی مرگ می دهد
و چادر من
به بالهایم تبدیل می شوند
شما که
زنانتان
در حرم های خانگی
با کلاه گیس بور
منتظر عشق اند
در روسپی خانه چه میکنید؟
در کوچه های افغانستان
سگان خانگی
از گوشت انسان
سیر میشوند
و ماهیگیران جنوب
به جای ماهی
دست و پای گم شده خویش را
صید میکنند
کاش یزدگرد یاغی بود
کاش میدانستم
در آن کتاب
چه وعده داده بودند
چرا گوشهایم نشنیدند
چرا صدای بابک و سهروردی را
نشنیدم
چرا درب خانه را
به روی جانیان سیاهپوش
باز کردم؟
معجون خواب آور را
چه کسی در پیا له ی آبم ریخت ؟

چه خواب موحشی
امروز با بوی تعفن تو
بیدار شده ام
می شنوی
امروز امروز
با بوی تعفن کلام تو
قانون تو
کتاب تو
بیدار شدم
هشدار
که بیداری ام
ابدی ست.


برگرفته ازکتاب :سرخ جامه ای که منم
نظرات 1 + ارسال نظر
آرزوهای بر باد یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.arezohayehbarbad.blogsky.com

سلام دوست گرامی
وبلاگه جالبی دارید
خوشحال میشم اگه به من هم سر بزنید
راستی من در مورد یک پروژه کامپیوتر در زبان سی مشکل دارم
اگر که می تونید به من کمک کنید خبر بدید ممنون میشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد