کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

کویر

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را...

بازی

بازی . . .

 

اول ؛

 

نوبت تو بود

آن روز عصر

نزدیک غروب ؛

سرت را به دیوارگلی کلبه گذاشتی

چشمانت را بستی

و شروع کردی به شماره کردن ؛

۱۰

۲۰

۳۰

. . .

دلم نمی آمد سر در گمی ات را ببینم

اصلا طاقتش را نداشتم

رفتم کمی آن طرف تر

پشت درخت توت ایستادم

و دستانم را دور درخت حلقه کردم

تا به راحتی ببینی شان

. . .

۹۰

۱۰۰

سرت  را از دیوار برداشتی

چشمانت را باز کردی و آمدی به سمت من ؛

دستانم گرمی دستانت را حس کرد

. . . .

حالا نوبت من است

 

دلشوره دارم . . .

دلشوره  . . .

دلشوره دلشوره دلشوره دلشوره دلشوره دلشوره دلشوره . . .

 دلم نمی خواهد حتی لحظه ای نبینمت

دلم نمی خواهد حتی لحظه ای احساس کنم با من نیستی

 

فرشته کوچولوی من خیلی دوست دارم .

تولدت مبارک  خواهر کوچولوی من .

هیچ وقت شبی که به دنیا اومدی یادم نمیره . خیلی خوشحال بودم .همیشه دلم یه خواهر کوچولوی مهربون می خواست که مثل خواهر بزرگم دلش یخی نباشه .

خدا هم یه خواهر مهربون بهم داد .خواهر کوچولوی عزیزم خیلی دوست دارم .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد