چه سکوتی ست
دنیایم خالی شده
از رنگ ها
از صداها
از نگاهها
درست بگویم از آدمها
توان مقابله برایم نمانده
پاروها را رها کرده ام
و تن به جریان این آب کدر داده ام
تا مرا به هر کجا که میخواهد ببرد
آری !
دیگر آموخته ام که هیچ چیز در این دنیا تغییر نخواهد کرد
و ما چه ساده ایم که فکر میکنیم میتوانیم دنیا را عوض کنیم
چه ساده ایم که گمان میکنیم تفاوتی در آدمها هست
چه ساده ایم که گمان میکنیم خوبی و بدی با هم فرق دارند !
آری !
آموخته ام که باید همان باشم که از من ساخته اند
برایم تفاوتی ندارد
سیاهی شب
و روشنایی روز .
برایم تفاوتی ندارد
سوز و سرمای زمستان
با ماسه های داغ ساحل در ظهر یک روز تابستانی
همه چیز برایم یکسان است
گریزی نیست
گریزی نیست از تسلیم روزگار شدن
دل خوش سیری چند ؟
دل خوش سیری چند ؟
دل خوش سیری چند؟